۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه
خودکاوی
روزها میگذرد و من همچنان در جستجوی فلسفهی زیستن. کاش میتوانستم بگذارم و بگذرم. با تو گفتم از درون خویش خندیدی و سهلانگارانه گذشتی. به یاد عکسی افتادم که کودکی افریقایی در دام مردهخوار بود و عکاس ترجیح داد که عکسش را بگیرد تا به نجاتش بشتابد. هر چند آن عکس امروز بسیار مشهور است و تاثیرش از نجات لحظهای آن کودک بیشتر است. همیشه با خودم گفتم اگر تو بودی چه میکردی؟ عجب دوراهی سختی است و من این روزها حکم آن کودک را دارم که خود به استقبال مردهخوار رفتهاست. انگیزهای برای زندگی نمیبینم و وقتی از درونم با تو با او و دیگری گفتهام همه لبخند زدهاید و گذشتهاید. پرسشهای روشنفکرانه فلسفی؟ نه جانم امروز این منم که با تمام سلولهایم پرپر میزنم و نمیبینی گاه رفتن نزدیکتر از آنی است که پندارش را داشته باشی. اینجا مینویسم. شاید از سر اتفاق خلبان شاهزادهکوچولو گذری کرد و برایم گوسفندی کشید ...
اشتراک در:
پستها (Atom)