هزار و يك شب
۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه
بنبست
کلید را آهسته میچرخانم، در بیخیال از دلهرهی من آمدنم را فریاد میزند. قامتم را راست میکنم. مسخ در بخار پیچیده در تن او گم میشوم. این بار هم نشد. شاید فردا برای بازپس گرفتن غرور شکستهام کاری کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر